زندگی

اجتماعی

زندگی

اجتماعی

همه ما بارداریم

هر کسی که در این دنیای بیکران زندگی میکند ,یک دوره کوتاه نه ماهگی را
در شکم مادر به صورت نرمال طی کرده است, به صورت نطفه ایی که نه شکل و  نه فرمی داشته , در دنیایی که بطن مادر بود شروع به رشد می کند.
تمام موجودی, این نطفه به مادرش وابسته است , اگر مادر,در حالت روحی و روانی وجسمانی سالمی ,بسرببرد,نطفه درحالتی طبیعی رشد میکند,ولی اگر مادر ,از لحاظ تغذیه ,دانش توجه به خود و جنین را دارا نباشد, جسم جنین در حالتیکه مواد لازم را , نمیتواند دریافت کند,به صورت ناقص رشد میکند ,یعنی تمام
کسانی که ناقص بدنیا می آیند ,یک دلیل علمی دارد,حالا از لحاظ روحی هم اگر
مادر نتواند درست از جنین محافظت کند , باز هم کودکی که در دنیای جنینی
رشد میکند , آسیب میبیند.
پس همه ما یک زندگی ,که کاملا متفاوت با زندگی این لحظه است را گذرانده ایم,
یعنی دو تولد و یک مرگ را تجربه کرده ایم ,تولد ما ,یعنی نطفه ایی که روز اول
در رحم مادرمان شکل گرفت , و چندین ماه طول کشید که در دنیای جنینی , ما
شکل گرفتیم و زمانی رسید که وقت و عمر دوران جنینی تمام شد , و زمان
رفتن فرا رسید ,یعنی مرگ , مرگ دوران جنینی ,و زاده شدن به دنیایی جدید
و متفاوت  که اصلا هیچ شباهتی با آن دنیا نداشت ,یعنی دو تولد و یک مرگ .
حالا اگر کودک,  نا سالم ,بدنیا آمده باشد ,نسبت به کسانی که سالم
بدنیا آمده اند,سخت زندگی میکنند,زندگی برایش بسختی سپری میشود
یعنی همه ما مرگ را برای یکبار تجربه کرده ایم,ولی مرگ نابودی برای ما نبود ,مرگ یعنی پایان عمر و وقت ما,در دنیایی که باید آنرا ترک میکردیم ,تا
از دنیای جنینی وارد دنیایی کاملا ناشناخته شویم, بدون مرگ و مردن ,تولدی
روی نمیداد.
ما با زاده شدن به دنیای زمینی , وارد رحم ,زمین شدیم ,مادر  همه ما
الان زمین است ,بدون امکانات زمین ,زندگی ,وجود نخواهد داشت .
جنین بدون هیچ زحمتی در رحم مادر رشد کرد ,تمام امکانات مهیا بود ,محلی
بود که اندام هایش داشت ساخته میشد ,در کره زمین هم همه چیز مهیا است,
انسان در موجودیت آنها دخالتی نداشته ,همه چیز در نهایت کمال خودش است ,
حتی جسم ما که اگر سالم باشد در نهایت کمال خودش است,ولی با این همه کمال چرا انسان, احساس نقص میکند ,وقتی از مادری که باردار است ,درباره
جنینش سوال کنی ,درماه های متفاوت ,جواب های متفاوتی خواهد داد,یعنی توضیحی تلویحی در باره وضیعت جنین ,که از نقص به کمال جسمانی, در حرکت است ,چرا ما ,که در کمال جسمانی  هستیم ,احساس نقص میکنیم  ,این احساس  نقص از کجاست ؟
آیا غیر از این است که همه ما حامله هستیم ,حامله نطفه ای در درون خودمان
که ,روزی بایستی با مرگ و پایان وقتمان در این دنیای جنینی زمین , پا به دنیای
بسیار بزرگتر در مقایسه با دنیای جنینی مادر و دنیای زمینی ,بگذاریم, امروز همه ما بدون توجه به زن و یا مرد بودنمان ,در درون خود موجودی را پرورش
میدهیم ,اندام های این کودک درونمان ,با رفتارهایمان , پندارهایمان ,گفتارهایمان,
با اخلاقیاتمان,با عشقمان ,با آگاهی و دانایمان و ده ها نمونه دیگر ساخته
میشود, ما مادر کودک درونمان هستیم ,اندام هایی که کاربردی در این دنیای
زمینی ندارند,اگر از جنینی که در رحم مادر  است , امکان این بود که از او سوال
میشد ,اندام های تو در شکم مادرت به  چه دردت میخورد ؟ قطعا جوابش این بود
که در اینچا ,هیچ , و لی کودک نمیداند که این اندام ها هر کدامش ,چقدر با ارزش
در این دنیا هستند که در آنجا از آن بی خبر بود,اگر اعمال و گفتار و نیات و افکار و
ده ها موارد دیگر همسویی با علم و حکمت خداوند نباشد, این موجود نازنین درونی مان بعد از اتمام وقت این دنیا و متولد شدن در جهانی بس بزرگتر ,ناقص
بدنیا می آید,و دیگه کاری از دست کسی ساخته نیست ,چون آنچه متولد میشود
محصولی ساخته شده است,و با این محصول زندگی جدیدی را که غیر قابل حدس و گمان است , شروع خواهیم کرد ,تافرصت باقی است ,فکری به حال خودمان بکنیم,  پاینده باشید.
  

دنیایی که همه چیزش علم است

دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم ,دنیایی است علمی, دنیایی که همه چیزش
علم و علمی است ,اگر هم از آن سر در نیاوریم ,اشکال در جهل ماست و در
علم ما ,در دنیایی که همه چیزش علمی و علم است,اگر نتوانیم با این علوم خود را هماهنگ کنیم ,هر کار ما  ,بد یاضد علم  ,محسوب مشود.
ولی چطور میشود در این دنیای  بی نهایت علمی ,اکثریت ما در  اینکره خاکی که اندک هم نیستم, علم را بجای اینکه در خدمت بشر و خود بکاربگیریم ,بر علیه خود
و دیگران بکار میبریم, اشکال در کجاست؟
آیا میدانیم که هرآنچه انجام میدهیم ,احتیاج به دانستن علم آن عمل دارد,آیا ما
با علوم متفاوت انسانی , کلامی ,روانی , ارتباطی ,شغلی ,هستی شناسی,
خداشناسی, خود شناسی, دینی, و هزاران علوم شناخته و ناشناخته آشنایی
داریم ,یا همینطوری آنجه یاد گرفتیم ,واکنش نشان میدهیم,متاسفانه اکثریت ما
در این دنیای علم,که حتی عشق آن هم یک علم است ,هیچ تخصصی را یاد
نگرفتیم ,و برای همین است که زندگی کردن  برای اکثریت ما چه فقیر و چه غنی
پر از درد و رنج است,چون بی نهایت اعمال هر روز ما با علم هماهنگ نیست, و
در وحله نخست بایستی این مسله را درک کنیم, که ما هیچ نمی دانیم,و این
توهم دانستن را به کناری بزنیم و اعتراف کنیم که ,, نادانیم ,, .
کار بد, یعنی کاری که ضد, علمی است که, خداوند جاری کرده و کار خوب یعنی کاری که با علم خداوند هماهنگ است,رنج میوه و حاصل نادانی ما از جهلی است که اسیر آن هستیم ,این مهم نیست در دنیای پر علم ندانیم,مهم تلاشی
است که برای خلاص و آزادی از رنجی که خود سازنده آن هستیم ,بکنیم, همین
تلاش مهم است, که با سربلندی و فروتنی کامل در برابر خداوند  ,میگوییم که
ما تلاشمان را برای خوب شدن کردیم, و خداوند بر قصد و نیتمان آگاه است,
پاینده باشید. 

 

وصفی از ملا صدرا درباب خداوند

وصفی از ملا صدرا درباب خداوند داشتم میخواندم که حیفم آمد که شما را هم
در شادی خودم شریک نکنم ,

خداوند بی‌نهایت است و لامکان وبی‌زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می‌شود
و به قدر نیاز تو فرود می‌آید
و به قدر آرزوی تو گسترده می‌شود
و به قدر ایمان تو کارگشا می‌شود
و به قدر نخ پیرزنان دوزنده باریک می‌شود...
پدر می‌شود یتیمان را و مادر
برادر می‌شود محتاجان برادری را
همسر می‌شود بی‌همسرماندگان را
طفل می‌شود عقیمان را
امید می‌شود ناامیدان را
راه می‌شود گمگشتگان را
نور می‌شود در تاریکی ماندگان را
شمشیر می‌شود رزمندگان را
عصا می‌شود پیران را
عشق می‌شود محتاجان به عشق را
خداوند همه چیز می‌شود همه کس را...
به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرطپرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب‌هایتان را از هر احساس ناروا
و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان‌هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست‌هایتان را از هر آلودگی در بازار...
و بپرهیزید از ناجوانمردی‌ها،ناراستی‌ها ، نامردمی‌ها!
چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه
بر سفره شما با کاسه‌ای خوراک و تکه‌ای نان می‌نشیند
در دکان شما کفه‌های ترازویتان را میزان می‌کند
و در کوچه‌های خلوت شب با شما آواز می‌خواند...                                                                                                مگر از زندگی چه می‌خواهید که در خداییه خدا یافت نمی‌شود...؟
پاینده باشید. 

عدم خشونت

شاید که شما هم جزو کسانی باشیدکه احساس میکنند که در حق آنها بی

عدالتی صورت گرفته ,البته چند درصددر دنیا این احساس را دارند نمی دانم ,ولی

در اطراف خودم این احساس را در همه اطرافیان ,دوستان ,وصددرصد نفراتی که

با آنها ارتباط دارم,و آنهارا می شناسم ,به عینه می بینم,شاید دلیلیش را سوال

کنید؟ قبل از جواب ,که در واقع میخواهم خودتان به آن برسید ,به کمی عقب تر

بر گردید ,به زمان کودکی ,آن دوران  را بیاد بیاورید,از رنجها و دردها واز تنبیه

وتحقیر و از بی عدالتی هایی که در حق شما صورت گرفته,این قسمت را نگهدارید

که ما به دنبال مقصر نیستیم,قصد ما آگاه شدن از رفتارهای خودمان است,که

جلوی تخریب را بگیریم,و میوه و محصول این بی عدالتی ها از من و تو موجودی

خشن ساخت,,مسله و مشکل اینجاست.

این را به خاطر داشته باشیم که اگرپدر و مادر و مربیان ما در حق فرزندانشان بی عدالتی کردند,در حق آنها هم این بی عدالتی رخ داده و همینطور در حق اجداد و

گذشتگان تا برسد به نیاکان غار نشین ,و تمام آنها از روی نا آگاهی صورت گرفته,

 یعنی من و تو دردی مشترک که در سطح دنیاجاری است,داریم,یعنی بی عدالتی در حق همه مردم دنیا صورت گرفته,یعنی امروز ما موجودی خشن هستیم که ناخودآگاه در پی حقوقی که از ما پایمال شد,از خودمان خشونت بروز میدهیم,

یعنی خشونت امروز ما میوه بی عدالتی است,اگر خوب توجه کنیم به خودمان و رفتارهای خودمان ,دقیقا  میبینیم

که خشونت چقدر از ما جاری میشود,حسابش را بکنید که چند میلیارد نفر اگر

هر کدام کاسه ایی خشونت بریزند ,معلوم است که دینای امروز ما بایستی

اینچنین باشد,هر نوع خشونت ,در واقع به نوعی اعتراضی به بی عدالتی که در

حق ما شده است,می باشد,اگر دروغ میگوییم,بی ادبی,مقایسه,کینه و دشمنی

,حسادت,کلاه برداری ,قتل و غارت و هزاران فرمی که در کل به خشونت تعریف

می شود,در واقع نوعی رفتار اعتراضی است ,به بی عدالتی که انسان در حق

انسان کرده ,و  همه ما اگر دنیا به اینجا کشیده شده مقصر هستیم,و اشتباه

بزرگ این توهم است که ما از راه خشونت  می توانیم احقاق حق کنیم,اگر

خشونت و دروغ و دزدی و غیره می توانست عدالت را در دنیا جاری کند تا به حال

بایستی این امر صورت می گرفت,تا امروز سر لوحه زندگی ما خشونت بود ولی از

امروز بیایید عدم خشونت را تمرین کنیم,عدم خشونت را , راه و روش زندگی روز مره کنیم,و این از من و تو شروع می شود ,این مسولیت ماست

اول از همه خشونت را بایستی به درستی شناخت,و تمرین کرد که آنچه ما را

خشن کرده ,جلویش گرفته شود ,و تاکید می کنم که ما فقط به خودمان کار داریم

و هیچ کاری با دیگری نداریم,ما اول بایستی خود از خشونتی که ما را وادار به

خشونت میکند آزاد شویم و به حیطه لطافت قدم بگذاریم ,واین احتیاج به بر رسی

دارد, بذر عدم خشونت را در قلب بکارید تا بارور شود, پاینده باشید. 

  

خلا عشق

یکی از نیازهایی که بشر امروز یعنی همه ما با آن روبرو هستیم ,نیاز به امنیت

یا احساس ایمنی است,امنیت فردی,خانوادگی و اجتماعی,که هر سه به هم

مربوط هستند ,که اگر این نیاز در دوران کودکی بدرستی ارضا نشده باشد ,تبدیل به دردی بزرگ برای تمام عمر خواهد شد, وزندگی فردی و اجتماعی ما را به روشهای مختلف تحت تاثیر میگذارد,و ارتباطات ما را به ظلمت و تاریکی میکشاند, اگر ما در کنار هم نتوانیم احساس ایمنی کنیم , احتیاج به یک بازنگری در خودمان داریم,ترسی عمیق که جای عشق دارد کار میکند,یکی از بارزترین این نیاز دوران

کودکی ,نیاز به عشق ,بود ,در دوران های سنی مختلف این نیاز می بایست به

روشهای متفاوت ارضا می شد,اگر در دوره نوزادی , کودک عشق را به صورت

نوازش تجربه نکند ,بدون تجربه عشق,کودک قدم به دورانی میگذارد که مثلا عشق

را به صورتی دیگر بایستی تجربه بکند,ودر سالهای بعد به صورت های دیگر,ولی

وقتی در همان آغاز ,عشق را به صورت نوازش تجربه نکند, درد ورنجی که او

میبرد ,اساس احساس نا امنی را پایه گذاری میکند ,وبا این آغاز خلا عشق ,

قدم به مراحل بعدی میگذارد,واین خلا در من وشما به صورت ترس شروع به کار

می کند,و ما بجای اینکه با عشق رشد کنیم ,با ترس رشد میکنیم,و این ترس

را با خودمان به کوچه و مدرسه و دبیرستان و جامعه می آوریم ,بزرگ میشویم

وکارگر و کارمندانی ,با ترس های عمیق درونی ,پدر و مادرانی میشویم که در یک

دوره ,بچه هایی را ببار می آوریم درست مثل خودمان,واین دوره تسلسل ادامه

خواهد داشت ,مگر اینکه یک روز به خودمان باییم ,و باقی ماجرا.

ترسی که بر من و تو حاکم است ,که به روشهای مختلف دارد کار می کند, از

نبود عشق است,ترسی که خود را از طریق دروغ و تزریر و ریا و مکر و حسادت و

تعصب و هزاران نمونه دیگر در من وشما ,در ارتباطات فردی و خانوادگی و جامعه و

کشوری ,دارد کار میکند ,وما هیچ کاری نمی کنیم,و نمی دانیم که آنچه آسیب

می بیند,عشقی است که باعث پیوند من و توست ,و ما هر روز بیشتر از روز قبل

از هم جداتر و بیگانه تر می شویم ,ما عشق را هر لحظه سر می بریم ,و با هر

سر بریدن ,به مرداب نا امنی بیشتر ,فرو  و  فروتر میرویم, پس برای رهایی و آزاد

شدن بایستی ,تر سهای خودمان را بشناسیم,و راه کارهایی را که برای فرار از

ترس انتخاب کردیم را هم بشاسیم, و آگاهانه دست برداریم,و شروع کنیم به

شناخت عشق ,عشق را موضوع تحقیق و پژوهش خود قرار دهیم, با شناخت

عشق ,و به کار کیری آن در زندگی ,عشق در جایگاه اصلی خود ,قرار خواهد گرفت و با استقرار عشق,ترس که از خلا عشق بوجود آمده بود ,خواهد رفت,

و باقی ماجرا,پاینده باشید. 

 

کشف زیبایی

در نوشته قبلی از این مسله که انسان نه مالک مادیات است و نه مالک معنویت,
یادی کردم,مادیات وسیله هایی برای زندگی جسمانی هستند و مهر و محبت و عدالت و صداقت و ,,,,,,,,,,و صدها نمونه از قوانین معنوی که در دنیا جاری هستند
امکانات جامعه انسانی برای یک همکاری ویک همزیستی را فراهم میکنند.
 مادیده ایم که کسی که فوت میکند هیچ چیزی از مال دنیا با خودنمی برد و حتی هیچ چیزی هم از معنویت و روحانیتی که در دنیا به صورت پنهان جاری است با خود نمیتواند ببرد,چون مالک هیچ چیزی نیست,هم قوانین الاهی مثل عدل و
محبت و یا نعمتهای مادی بعد از فوت هر عزیزی ,دارند کار میکنند ,تا اینجا اگر
قبول دارید ,میتوانیم ادامه دهیم,پس مالکیت یک امر توهمی است ,ولی برای
 زندگی بسیار پیچیده امروز قراردادی اجتماعی است که بایستی رعایت کرد ,
ولی از لحاظ درونی بایستی این را بپذیریم که مالک همه چیز ,چه از مادیات و چه
از لحاظ معنویت ,خداوند است,وقتی دروننا این مسله پذیرفته شد ,غرور خود به
خود محو میشود,وما به سکوت میرسیم,ما چیزی برای مغرور شدن نداریم ,توهم اینکه چیزی هستیم ما را بسیار
مغرور کرده ,ما هزاران چیز برای باد شدن و مغرور شدن داریم ,هر چیزی میتواند
باعث رشد منیت و غرور ما شود ,و درست مثل گرفتار شدن در باتلاق ,هر چه
مغرورتر شویم,در باتلاق بیشتر فرو میرویم,تنها راه نجات,آگاهی به این واقعیتاست
که ما هیچ چیز نیستیم ,ما بایستی به هیچ برسیم,این هیچ یعنی پایان غرور,
این هیچ یعنی گردن نهادن به اینکه خداوند همه چیز است, انسان در این نقطه
به سکوت میرسد,این آگاهی انسان را به سکوت میرساند,و در این سکوت است
که صدایی و سوالی به گوش میرسد ,,,اگر من هیچم پس اینجا چه کار دارم ,,,؟
واین بزرگترین سوالی است که انسان از خودش میپرسد, ما جوابی به این سوال
نداریم ,هر جوابی باز از ذهنی می آید که مربوط به واقعیت نیست,وهمین بیجوابی
و ندانستن پاسخ ما را به مراقبه واقعی می برد,وقتی سوال درونی شد , جواب را
هم بایستی درونی شنید,وما در ست مثل یک شکارچی ,در سکوت کامل و هوشیاری کامل ودر یک مراقبه دایم,منتظر شکار می مانیم ,شکار, الهام وندا  از جانب او خواهد بود که هدف مارا به عنوان یک کارگر خداوند معلوم خواهد کرد,
و صد البته ما زندگی روزمره را فراموش نخواهییم کرد,روند زندگی ادامه خواهد
داشت ,ولی در کنار زندگی,ما طالب هدفی درونی هستیم,در واقع ما از این به
بعد ,خود را کارگر خداوند میدانیم ,گارگری که میخواهد در خدمت خداوند باشد,
دیگر اراده ایی برای خود قایل نیست ,واین امری است قلبی نه ذهنی,پس
میخواهد ذره ایی از بینهایتی باشد که همه دارند به نوعی در سازندگی همکاری
میکنند,در واقع همه ما کارگران خداوند در روی این کره خاکی هستیم,بنا بر استعدادهایی که خداوند در درون تمام انسانها به ودیعه گذاشته ,ما مکلف
به خدمت خداوند هستیم ,ما برای سرگرمی به این دنیا نیا مده ایم,همه ما عهد
ساختن بهشتی بسته ایم برای زندگی بهتر,هدف داشتن و جمع کردن و ووووووو
نیست,همه ما استعدادهایی داریم,آنها را بایستی کشف کرد و پرورش داد,و کار
کرد,بقیه از درون ,,خلاقیت,, می آید,ما توان خلاقیت زیبایی را داریم ,زیبایی را
در درون پیدا کنیم,پاینده باشید. 

نگاهی دیگر به خاک

نگاه ما به خاک چگونه است,منظور من خاک است ربطی به وطن وغیره ندارد ,
همین خاکی که روی آن راه میرویم ,همین خاکی که هزاران هزار,مرده وجسد هایمان را در دل خود پنهان میکند,خوب که توجه میکنم ,میبینم ,هیچ مخلوقی به اندازه خاک جوانمرد نیست,هر چه کثافت و آشغال و مرده و.................را در دل خودجا میدهد بدون ذره ای اعتراض و در عوض زیبایی و سبزی و درخت و میوه و......میدهد,وعارفان بزرگ بعد از عمری ریاضت و تربیت شدن وتعلیم زیر نظر پیری مرشدواستادی کاردان اگر به آن آگاهی معنوی ودرک برسند به این خصلت دست پیدامیکنند که زهر بگیرند و شکر وعسل پخش کنند,بخشنده تر از خاک ندیدم,طلا
وجواهرات و هزاران معادن باارزش را بدون ذره ایی توقع میبخشد ,کدام از ما چنین
بخشندگی را سراغ داریم,فروتن تر ازآن سراغ داریم , در هر جا پایین ترین مقام را
در بین ما دارد ,در هر مجلسی پایین ترین جا می نشیند,مقاوم ترین است که
هرچقدر آنرا بکوبیم  ,عوض نمی شود همان خاک است ,صادق و یک رنگ ,بدون
ریا ودروغ,وستار و امانتداری که نمونه ایی نمی توان برای آن گفت,صندوق گنج را
در نقطه ایی در دلش جای بده و ده ها سال بعد بدون ذره ایی کاستن تحویل
میدهد,دانه ای را ,بذری را در دلش بکار و ده ها خوشه تحویل بگیر ,کجا سراغ
داریم مثل خاک ,کاملا تسلیم ,هر کاری بکنی ,تسلیم محض, برای خدمت کردن
است ,جایی که هر کدام از ما اگر بخواهیم مثل خاک شویم بایستی ده هاسال
آموزش سخت ببینیم که کمی مثل خاک شویم ,پس یکی از مخلوقات خداوند,که
ما آنرا بی ارزش و یا کم ارزش میپنداریم چقدر مقدس و پاک است ,وقتی روی
خاکی راه میرویم ,بدانیم  که پا روی چیزی مقدس میگذاریم ,پاینده باشید. 

 

خلیفه خدا

  

اگر خوب توجه کنیم به زندگی درخت و حیوان و موجودات دیگر ,همه آنها طبق
برنامه ایی که دارند عمل میکنند ,نمی توانند غیر از آنچه که برایشان نوشته اند
باشند , مثلا یک درخت نمیتواندامروز یک چیز باشد و فردا یک چیز دیگر و یا یک شیر
نمی تواند غیر خودش باشد ,یعنی تمام موجودات خداوند غیر از انسان دارای ثبات
هستند, این ثبات  یعنی ,هرکدام از آنها تکلیف خودشان را در عالی ترین مراتب
دارند انجام میدهند,برای همین است که آرامش را از  بطن خودشان منتشر میکنند
وما برای آرامش گرفتن به طبیعت پناه میبریم و انرژی میگیریم ,انسان تنها موجودی است که ثبات ندارد ,این لحظه یک طور و لحظه بعد طوری دیگر ,واین کلید دقیقا میتواند ,نشانه دوری و نزدیکی انسان را به تکالیف انسانی مشخص کند,همه غیر از انسان
مو به مو تکالیفی که به آنها محول شده ,انجام میدهند,بدون ذره ایی توقع پاداش,
میوه ومحصول این عملکرد, آرامش است ,وهمه ما به نوعی از جاری بودن آن در
طبیعت سود برده ایم,ولی چرا انسان به این حال و روز افتاده ,انسانی که خداوند
آنرا خلیفه کرده ,امروز از آنچه باید باشد فرسنگها دور شده ,انسان هم مانند دیگر
موجودات ,تکالیفی دارد,تمام ادیان ,خودشناسی,روانکاوی و ده ها راه ها برای این
است که انسان ها را تشویق به بازگشتن به این تکالیف انسانی کند که با دیگر
موجودات ,هماهنگ شود ,امروز همه غیر از انسان ,هماهنگ با رهبر اکستر در
سمفونی آرامش, می نوازند و انسان برای خودش چیزی که با روح کل هماهنگ
نیست ,می نوازد,یعنی انسان خلیفه,ارتقاع تنزل نسبت به دیگرموجوداتی که حق
داشتن انتخاب ندارند,پیدا کرده,چون تکالیف خودش را انجام نمیدهد,تکلیف چیست
به طور مثال,نماز خواندن روزه گرفتن ,غیبت نکردن ,مهربانی و محبت ,حق را وصلح
 و وحدت را پاس داشتن و ده ها نمونه های دیگر که شما بهتر از من میدانید ,
اینها نمونه های تکالیف انسانی هستند,که در رفتارهای روز مره ما بایستی
رعایت شوند,ولی نمونه های بسیاری را میتوان زد که وقتی کسی خوبی میکند
ویا غیبت نمکند و یا دزدی نمیکند ,اینها را جزی از محسنات  به حساب می آوریم
و وقتی محسنات شد ,مقام و ارزش هم دنبالش می آید و برایش جایگاه می آورد
در صورتی که تمام آنچه که مثبت است,اگر بجا بیاوریم ,تکالیف انسان است ,یعنی
تازه ما به حالت طبیعی خودمان بازگشته ایم ,تازه وارد هماهنگی با ارکستر و
رهبر ارکستر میخواهیم در سمفونی آرامش همسو شویم,تمام کوشش عالمان و
دانایان و پیامبران و آزادگان ووووو ,برای این همسو شدن انسان است ,وارد حلقه
آرامش شویم و تازه بعد از ورود است که کار خلیفه آغاز میشود که دیگر موجودات
حق ورود به آنجا را ندارند ,پاینده باشید 

    

قدرت واقعی

قرنها است که انسان بدنبال کسب قدرت در تلاش است,سمبل قدرت را امروزه پول میشناسیم,در روی کره خاکی میزان قدرت پول است ,واکثریت ما قدرت مند شدن را دوست داریم,وناخودآگاه به دنبال قوی شدن هستیم ,به درستی و نادرستی وراهای کسب کاری ندارم,با توجه به عمر کوتاه ونزدیکی مرگ ,انسان به دنبال یک قدرت جاودانه ایی میگشت و الان هم به یقین میگردد,ولی آیا این
واقیعیت دارد,آیا انسان ثروتمند ,قوی و قدرتمند است ,به نظر این حقیر ثروت
یعنی امکانات و هیچ ربطی به قدرت ندارد ,قدرت در رابطه با درون انسان است ,
یعنی انسان با هیچ منبع بیرونی ومادی به قدرت نمیرسد,وقتی من و تو که دنبال
قدرت هستیم و عامل آن دربیرون از ما نیست ,کجا دنبال آن بگردیم ,اگر پول
امکانات است و قدرت نیست , قدرت به چه دردی میخورد برای چه انسانها به دنبال قوی شدن میروند ؟
برای درک بهتر با مثالی شروع میکنم, فرض کنید در ایران زندگی میکنید ,میخواهید
به کشوری دیگر مهاجرت کنید ,دو حالت را میتوان در نظر گرفت ,حالت اول اینکه
برای مهاجرت که یک امر قطعی برای شماست ,برنامه ریزی بکنید,جمع آوری
اطلاعات از منابع گوناگون ,ازبابت زبان ,آب وهوا ,فرهنگ ,دین ,کار و غیره و شروع
به یادگیری و تمرین و آموختن و غیره کنیم ,ودرحالت دوم بدون برنامه,همین طوری راهی شویم و یک مرتبه خود را در کشوری غریب ببینیم , با زبان و فرهنگ ودین
وآداب وغیره نا آشنا هستیم ,به نظر شما کدام از این حالت مطلوبتر است ,در
حالت اول با آمادگی وقدرت زندگی جدید را باتمام مشکلاتش  شروع میکنیم و آن
تمرین های گذشته ما  را در این زندگی جدید یاری میکند  و قدرت میدهد,ولی در حالت دوم وقتی خود را به کشوری که باهیچ چیزش آشنایی نداریم مهاجرت میکنیم ,زندگی بسیار بسیاربسیار سخت خواهد بود ,وانسان در آن لحظات که توان مقابله با واقعیت راندارد,بسیار ضعیف و شکننده است ,در این مثالی که زدم
 نکته مشخص اولا مهاجرت است ,و نکته دوم آماده شدن و مهیا شدن برای
 زندگی که تا به حال آنرا تجربه نکردیم ,اگر بخواهیم آنرا به زندگی امروز خودمان
معنا کنیم ,اینطور میشود که ما پول و ثروت مادی را نشانه داشتن امکانات برای
زندگی زمینی می شناسیم ولی بزرگان بزرگوار ما ,ما را به محبت و مهربانی و
صداقت وده ها نمونه دیگر تاکید کرده اند,آنهم بدون شرط و شروط ,تاکید کرده اند
برای رضای خداوند ,کار کنید ,هم برای اینکه ارتباطات دوستانه شود و هم اینکه
انسان را با قدرتمند شدن واقعی آشنا کند ,یعنی تمرین روحانی , یعنی هر
چقدر کار روحانی بی شرط انجام دهیم قدرتمندتر شده ایم ,واین درست نسبت
مستقیم دارد,این تمرین های معنوی زیبایی را در زندگی ما جاری میکند ,وهم ما
را قوی و قدرتمند و آماده برای مهاجرتی که در پیش داریم ,میکند ,یعنی هر دو سر
برد,در این حالت است که ما هم در این دنیا خوب و درست زندگی میکنیم و هم
با تمرین های معنوی زبانی نو را می آموزیم ,فرض کنید که من وشما به شهری
وارد شدیم که همه مهربانند و سخاوت مند و با صفا وغیره ,وما هیچکدام از آنها
نیستیم ,در جایی که همه می بخشند و من و تو نتوانیم ببخشیم ,آیا زندگی
دشوار نخواهد بود ,این نتوانستن ها را در همین دنیای خاکی بایستی با تمرینهای معنوی به توانستن تبدیل کرد ,خداوند بزرگ این توانایی را در درون تمام انسانها گذاشته,امیدوارم مطلب به این مهمی را در چند سطر خوب توضیح داده باشم که صدالبته همه شما بهتر از من میدانید و فرسنگها جلوتر از من در حرکت هستید
فقط عقب افتادگان از راه را فراموش نکنید , پاینده باشید. 

خوب و بد یا کاردرست

مدت زیادی واژه کودک درون سر زبانها افتاده ومرسوم شده که با این واژه به
طرق های مختلف بازی بشود,انسان از زمانی که بدنیا می آید تا سن هشت
تا نه سالگی  را دوران کودکی گویند,این دوران یکی
از بزرگترین دوران زندگی هرکدام از ماست,دورانی که اساس و پایه های منطق و
نگاه و ارزش و باورهای ما روی آنها ساخته میشوند,وقتی ساختمانی را میخواهیم
بسازیم پی آنرا درست میکنیم وبعدساختمان روی آن ساخته میشود, کودک درون
درواقع همان پی ساختمان است,حالا در دوران کودکی بنا بر جایی که کودک درآن
رشد میکند ,تربیت میشود,تنبیه و پاداش میگیرد ,واز تمام حوادث و هر آنچه که با
احساسات و تخیلات خودش , آنچه برداشت میکند ونتیجه گیری میکند ,را ملاک
باورهای خودش قرار میدهد و از نادانی و ناتوانی خودش , برای اینکه مثل بزرگترها
نمی تواند از پس کارها برآید ,احساس بدی در او شکل میگیرد,این در صورتی
است که در خانواده مسله دار رشد کند ,وآرام آرام پایه های منطق آینده انسان
با احساسات ناخوشایندی که در حال ساخته شدن است  , شکل میگیرد.
از کل تمام این دوران , کودک یک نتیجه میگیرد , که من انسان بدی هستم ,این
اساس و پی شخصیت او خواهد بود ,واین مجموعه به کودک درون تعریف میشود
وبه راستی ما با حالتهای بیشماری از خودمان و دیگران روبرو شدیم که بالحظه
حال ,هیچ همخوانی نداشته و در موارد بیشماری این سوال  برای ماایجاد شد که
چرا این عمل  انجام گرفت,که این اعمال و کردار از یک آدم بزرگ چرا سر میزند ؟
که در واقع در اینجا بایستی بگوییم که کودک درون ما بیمار شده ,یعنی ما از
گذشته کنده نشدیم,گذشته باقدرت, خودش را در لحظه حال تحمیل میکند,
یعنی انسان برای عمل کرد خودش به منطق سیاه یاسفید ,خوب یا بد , دوست داشتن ویادوست نداشتن رو آورده, ,در نگاهی که حد وسط وجود ندارد ,دراین منطق یا همه خوب هستند و یا همه بد,که نتیجه هر دو نگاه یکی است ,یعنی آنکس که همه را بد میبیند به انزوا کشیده میشودوآنکس که همه را خوب میبیند به فریب خوردن و مورد سو استفاده قرارگرفتن,تا در نهایت ,به همان نتیجه دوران کودکی برسد,وامروز ما به بن بستی رسیدیم وتنها راه خارج شدن ازآن,این است که دوران کودکی را باتمام جزییاتش بررسی کنیم وآگاه شویم ,به لایه های عمیق و درد آور زندگی دوران کودکی سربزنیم و ارزشها و باورهایی که با آنها امروز دچار مشکل شده ایم ,دوباره موردبازبینی مجدد قرار دهیم ,تمام تخیلات و منطق و احساسات و نتیجه گیری هایی که موجب آزار و اذیت ما میشوند ,مورد بررسی دوباره و چندباره قرار بدهیم ,در این صورت ما به کنترل کودک درون دست پیدا خواهیم کرد, یعنی گذشته با تمام اثرات خودش نمی تواند خودش را به لحظه
حال تحمیل کند,یعنی کنترل کردن تمام اثرات گذشته ,واین یعنی بازگشت به
خانه,ودوباره پی جدیدی برای خود با دانایی وتوانایی میسازیم ,ما با  ساختن  ساختمانی  نو منطقی جدیدی را میسازیم که نه با سیاه و نه سفید ونه با خوب
ونه بد کار دارد,پی ساختمان او ,,,کار درست ,,, در هر شرایط است.
که در این صورت ما ازمرز تضاد ها میگذریم و قدم به حیطه وحدت و یگانگی میگذراریم ,سالی خوب وپر باربرای همه عزیزان آرزومندم,پاینده باشید. 

 

فرار از مسولیت

بزرگی می گفت,دوست داشتن نشانه دارد, اگر میخواهید بدانید که چقدر به
 کسی یا چقدر کسی شما را دوست دارد ,ببینید چقدر ازخودش برای شما ویا
برعکس مایع ,می گذارد,چقدر گذشت دارد ,ویا شما چقدر  برای دوست داشتن از خودتان میگذرید, عده ای بیشمار از ما دم از دوست داشتن می زنیم ولی وقتی خوب توجه میکنیم کاری را نمی کینیم ,برای همین است که دوست داشتن معنای
خودش را از دست داده ,وقتی دم از انسان دوستی وخدادوستی میزنیم ,باید
ببینیم ,چه کاری برای این دوستی انجام میدهیم ,چقدر وقت ,جان , پول , و هر
آنچه با ارزش است در راه دوست داشتن قربانی میکنیم ,آنچه که داریم جزیی از
خودمان است ,چقدر حاضریم خودمان را ,اسماعیل مان را قربانی کنیم ,کمی
 کلاه خودمان را قاضی کنیم ,به خودمان نگاه کنیم تا به شارلاتان بودن خودمان
پی ببریم ,حداقل اینکه با خودمان رو راست باشیم ,یکی از درد های امروز اکثریت
ما , این دروغ بزرگی است که مابه خودمان میگوییم , مامسولیت دوست داشتن را فراموش کردیم ,دوستی مسولیت می آورد ,و ما
از رنج مسولیت شانه خالی میکنیم , وقی میگوییم خدا را دوست داریم ,پشت سر
این کلام پر از مسولیت خوابیده ,ما با پایبندی به این کلام وارد حیطه مسولیت
میشویم ,ویا حتی خدا نه, اگر  هر انسانی راما دوست بداریم ,این دوستی با
خودش مسولیت می آورد,حالا کمی اندیشه کنیم ,در ارتباطات ,ما چقدر مسول
هستیم و مسولیت را پاس میداریم,حالا می توانیم درک کنیم که چقدر دوست
داشتن های ما توخالی و پوچ شده ,و این یک گرفتاری جهانی است ,فرار از
مسولیت ,قربانی کردن اسماعیل یک داستان و یک افسانه سرگرم کننده نیست,
یک واقعیتی است که در هر لحظه از زمان بایستی اتفاق بیفتد ,و ما در هر لحظه
بایستی آماده قربانی کردن با ارزش ترین چیزهایی که داریم ,برای مسولیت
باشیم,وگرنه شارلاتانی بیش نیستیم ,پاینده باشید. 

 

حال خوب

اکثریت ما در دنیا در رنج هستیم ,گروهی از ما برای یک لحظه فراموشی دست به دامن خدا,ایمه اطهار ,نماز و مناجات , دعا  ووو.... میشویم,گروهی دیگر دست به
دامن مواد مخدر و مشروب و سکس و ده ها نمونه دیگر که در مرداب رنجی دیگر
اسیرشان میکند,میشوند,وهرکسی به نوعی دنبال حال خوب است ,واین حال
خوب را در بیرون از خودش جستحو میکند ,و اکثریت ما در یک تلاش بیهوده زندگی
را می سوزانیم,چرا به این روز افتاده ایم ؟
آیا بس نیست این همه تلاش ,آیا توقع ما ,یک توقع بیهوده نیست؟آیا حال خوب
را برای خودمان معنا کرده ایم؟آیا فهمیدیم که حال خوب نتیجه و محصول است؟
چگونه ما وقتی عمل مان درست نیست ,اندیشه هایمان درست نیست ,اخلاق
وادب را نمی شناسیم ,عشق را در درونمان بیدار نکردیم ,ومهمتر از همه از انصاف
و عدالت بدوریم,حالمان خوب باشد,حال خوب ,نتیجه و محصول عملکردمان در کنار
هم است ,حال خوب از رعایت انصاف وسهیم شدن خودمان با دیگری و پایبندی به
اخلاقیات وخالی کردن اغراض شخصی ازاراده به کاری که برای هم انجام میدهیم
است,رنج درونی نشانی از نبود حال خوب است ,خود رنج دارد بیان میکندکه دنبال
چه باشیم ,ولی آنچه را که دنبالش بایستی باشیم ,در بیرون از خودمان نمیتوانیم
به آن دست پیدا کنیم,چاره ایی نداریم از بیرون دست بکشیم به درون برگردیم و
این بازگشت به خانه است,وقتی تمرین کردیم که بدون غرض شخصی آنچه
 معنویت است,را به جا بیاوریم ,در راه بیداری عشق که سر آغاز حال خوب است,
قدم گذاشتیم ,حال خوب ما ,بستگی به قدم های ما در راه عشق و عدالت دارد,
عشق ,حاصل و میوه ومحصول است ,اگر راه و قدمی در راه آن برنداریم ,ازاین
احساس ما بهره ایی نخواهیم برد,وآنچه که ما به عنوان صفات خداوند میشناسیم
همگی نتیجه و میوه هستند,که اگر راه های رسیده شدن آن را پیدا کنیم ,به حال
خوب میرسیم,اگر نمی توانیم از اغراض شخصی خالی شویم, تمرین کنیم کار را
برای رضای خداوند انجام دهیم ,از خاطر نبریم تداوم کار درست ,نتیجه ومحصولش
رضایت درونی است,از خاطر نبریم ,بابه بدست آوردن و داشتن ,هر چیزی ما به حال خوب نمی رسیم,درک این مسله ما را از چرخه رنج خارج میکند ,پاینده باشید. 

 

تقدیر و سرنوشت یا انتخاب

در تمام دوران زندگی کلمه تقدیر و سرنوشت را به وفور در مواقع بسیار بکار بردیم
وآنچه را که رخ داد را به گردن تقدیر انداختیم و از آن گذشتیم, یعنی رخداد این
لحظه را برای من و شما نوشته اند و کاری از دست ما بر نمی آید و ما ناگزیریم
برآن گردن نهیم ,در واقع این نگاه ,نگاهی است که انسان شدیدا از زیر بار
پذیریش مسولیت میگریزد,این نگاه تمام مسولیت را به گردن خداوند می اندازد
در صورتی که خداوند مهربان یک آزادی بی قید و بند در انتخاب کردن به انسان
هدیه داده , حق انتخاب, آزاد در انتخاب برای هر کاری که می خواهد بکند,
خداوند  زمین فراوان برای کاشتن در اختیار ما گذاشته که هر چه می خواهیم
در آن کشت کنیم و هیچ دخالتی در انتخاب ما ندارد, و لی مسله و مورد مهم
قضیه در این نکته نهفته که, آنچه که ما میکاریم ,محصولش همان چیزی است
که کاشته ایم,این قانون هستی است ,اگر دانه گندم بکاریم ,گندم برداشت
میکنیم, وتا به حال ندیدیم که گندم بکاریم و برنج برداشت کنیم,در زمین معنویت
هم داستان به همین وضع است , یقیننا اگر خیر و خدمت بکاریم آنچه محصول
می دهد خیر و خدمت است ,و اینجاست که انسان با حق انتخابی که دارد
می فهمد گه آنچه امروز  برداشت میکند ,همان چیزی است که کاشته است
و انسانی که به این آگاهی رسیده سعی می کند انتخابهای خوب کند چون
می داند هر انتخاب مثل دانه ایی است که در زمین میکارد ,وهر دانه ایی برای
محصول دادن احتیاج به وقت و زمان دارد یعنی ما می توانیم آینده خودمان را ببنیم
این واقعیت را بایستی ببینیم , در این نقطه است که آگاهی از این قانون هستی
باعث میشود که مسولیت عمل کردمان از گردن تقدیر و سرنوشت برداشته
میشود وبه گردن ما می افتد,وما میتوانیم از این به بعد انتخاب های درستی
داشته باشیم و دراین راه تمرین کنیم , پاینده باشید.  

تو و من

آغاز هر حرکت از خود شروع میشود,مشکلات را میبیند و میخواهد یکی,یکی
آنها را از سر راه بردارد,آگاه شدن از آنچه بر او میگذرد,مشکلات جسمی , روانی
و روحی , عمر دارد میگذرد و هر روز مشکلات جدید بر مشکلات قدیم ,افزوده تر
میشود,و میخواهیم با همان روش های قدیمی به مقابله با آنها برخیزیم ,درمانده
میشویم,به نقطه ایی خواهیم رسید که احتیاج به آگاهی جدید درباره جسم, روان
و روح داریم و هرکدام را در دسته و گروه خودش ,مورد شناخت قرار میدهیم ,
سعی در رفع مشکلات جسمی میکنیم ,  ارتباطات خود را مورد بازبینی قرار
میدهیم ,واز لحاظ روانی موشکافی میکنیم ,نیاز های خود را مورد توجه قرارمیدهیم
ومشکلات را که واقعیت امروز ماست,را میبینم واز توهم به واقعیت قدم میگذاریم,
روح را معنا میکنیم ,نیازهای روحانی را کشف میکنیم تا روح تشنه راسیراب کنیم,
نیت ها را صاف میکنیم,ومشکلات را نردبانی برای رشد میبینیم ,وآنقدر قدرتمند
میشویم که با مشکلات میرقصیم ,این آغاز خودشناسی است ,و وقتی در این
وادی که حرکتی دایمی تا آخر عمرمان است,جا افتادیم,پا را از حیطه خودمان به
طرف دیگران میگذاریم ,و در آن لحظه شروع میکنیم کمک به دیگران و اطرافیانمان
که واقعیت آنها را تاحدودی با خودمان مشترک میبینیم ,وبزرگتر میشویم, همیاری
وخدمت و همکاری واقعی را تجربه میکنیم,وبا رشد آنها, رشد میکنیم,بزرگتر و
قدرتمندتر پا را فراتر میگذاریم و وارد حیطه شهر و کشور و دنیا شده و در پی راهی
برای پایان دادن درد و رنج ,میگردیم ,و وارد جامعه انسانی که توان دفاع از حق و
حقوق بشر را دارند, میشویم ,سعی در شناخت درد و مشکل و رنج ,خود ,دیگران
,چه در این خاک و چه درآن سوی دیگر دنیا,و  جوابی و راه حلی را جستجو کردن
وآنرا تبلیغ کردن,هدفی برای زندگی ما خواهد شد ,واین یعنی پخش شادی بین
همه,و خداوند استعدادهای بیشمار در درون هرکدام از ما گذاشته که برا ی شاد
کردن کار کنیم و زیبایی بوجود بیاوریم ,وبهشت را در روی کره زمین پیاده کنیم تا
همه طعم سعادت و خوشبختی را بچشند,واین آغاز بایستی از خودمان شروع
شود, هر راهی غیر ازخود بیراهه است ,در این صورت ما به وحدت رسیدیم ,کاری را
که تمام هستی در راستای زیبایی میکند,ماباآن هماهنگ شدیم,وروح وروان و
جسم به سلامت میرسند,وسماع شروع میشود,وما با این کار ارتقاع روحانی
پیدا میکنیم,پاینده باشید 

در پرتو نور الاهی

وخداوند با همه خوبی ها رابطه دارد,درک وفهمیدن اخلاقیات خوبی است , که
آنچه را تا به امروز بزرگان حقیقی ,از آن به اخلاقیات یاد کرده اند که همان خوبی
است ورعایت آن جزیی از سلامتی جسمانی و روانی ماست ,میتوان به عدالت
که آنرا به ,دیگری را پذیرفتن ودیگری را دیدن ودیگری را به رسمیت شناختن و
در کلام اعظم آنچه را بر خود نمی پسندی بردیگران نپسند,می توان معنا کرد که
صد البته نسبی است و مطلق نیست وشمابهتر از من می توانید آنرا معنا کنید,
وعشق و محبت جزی از اخلاقیات است ,که پیرو عشق و محبت چگونه می تواند
سیر سر به بالین بگذارد و کاری نکند ,عاشق مهربان از بخشیدن بی شرط که نه
ترس از جهنم دارد و نه سودای بهشت,از اینکه در این دنیای پر از نعمت و وفور
مردمان بسیاری از داشتن و بهره بردن امکانات خدادادی بی بهره اند,رنج می برد
و به اندازه خودش می خواهد کاری کند و سهمی از عشق ببرد ,غم دیگری را
غم خود دیدن ,همه را آشنا دیدن ,این عاشقی است ,وتاکید بر واقعیت و حقیقت
که دیدن حق وحقیقت یکی دیگر از جنبه هایی است که انسان را در مدار پرتو
تابش نور خداوند قرار می دهد,با دیدن واقعیت ,کار درست که راه حل وانتخاب
درست که نتیجه و محصول درست ببار می آورد,کار انسان اخلاقی است ,در
غیر این صورت همیشه در توهم سیر خواهیم کرد ,وانسان اخلاقی همیشه سعی
میکند که به دیگری فرصت زندگی بدهد ,مشورت پایه آزادی اوست ,روزی را که از
اوسوال می کنند که چرا باعث سد کردن رشد دیگری شدی ؟این را نمی خواهد
او آزادی را خود بودن و واقعی بودن میبیند ,وقتی به دیگری اجازه خود بودن دادیم
او را از رنگ و ریا و دروغ وتظاهر وخیلی از چیزها رها و آزاد کردیم واین آزادی را او
ارج می گذارد واز دل این آزادی حرمت بیرون می آید ,وانسان حرمت دارد نه احترام
که احترام ,می تواند نصیب بعضی نشود ,ولی حرمت شامل همه انسان هاست
وکلام آخر اینکه هر کاری که سود ونفع همه موجودات عالم را در بر بگیرد ,یعنی
خداپرستی,زندگی میدان تمرینی است برای خداپرستی وقرار گرفتن در مدار تابش
نور الاهی ,پاینده باشید. 

بردن و باختن

بازی فوتبال را دیده ایم, دو تیم رودر روی هم با روش های متفاوت تلاش میکنند
پیروز میدان شوند و برنده زمین بازی را ترک کنند ,یکی میبرد وسرشار از لذت برد,
از خودبی خود میشود و یکی میبازد و بازنده شده و سرشار از احساسات بد, از
 لذت برد ,دستش کوتاه.
درست در میدان زندگی , بین من و تو و ما و اکثریت به اتفاق مردمان دنیا ,این
بازی در جریان است , در میادین اقتصادی ,سیاسی , ورزشی و غیره , اینکه هر
کدام از ما تلاش میکنیم برنده باشیم,وهیچکدام از ما نمی خواهیم بازنده باشیم ,
در بطن و درون بردن, لذتی نهفته که ما تلاش میکنیم به آن لذت برسیم و سعی
میکنیم تا آنجا که ممکن است ,این لذت نسیب من شود و نسیب تونشود,و هر
روشی را برمی گزینم تا این امر محقق شود,اکثریت ما ,از صبح تا شب همین کار
را میکنیم,لذت چیزی بد و نکوهیده نیست ,خداوند در نهاد مادیات ,لذت را گذاشته
که تمام موجودات عالم از آن بهره ببرند ,ولی وقتی انسان به لذت پرستی دچار
میشود ,اشکال از اینجا شروع میشود,درفرهنگ برد و باخت,که در تمام دنیاآنرا در همه چیز میبینیم ,آنکه میبازد سروپای وجودش از احساسات بد و ناخوشایندی
که در درون او مالامال وجود دارد طغیان میکند ,انگار بردن , سرپوشی برروی این
احساسات است ,واین بازمیگردد به دورانی کودکی ما که اکثرادرد آور و ناگوار بود,
در واقع ما مردمان برای اینکه از احساسات بدی که در درون ما آماده طغیان است
خلاص شویم بایستی دست از این بازی که یک طرف آن بازنده است برداریم ,و
فرهنگ جدیدی را آغاز و تبلیغ کنیم بنام (برد ,برد ),یعنی بایستی کاری کنیم که
طرف مقابل هم ببرد و هم ما برنده باشیم , در بازی بردن وباختن پیامیکه رد وبدل
میشود ,من خوبم برای اینکه برنده شدم و تو بدی برای اینکه باختی ,(من خوبم
وتوبدی),واین بازی انسان را بالاخره به دام من بد هستم می اندازد که طغیانی
را در بر خواهد داشت ,ولی در تعلیم و تربیت جدید راه حل خروج , بازی برد . برد
است که در خود پیام من خوب هستم و تو هم , خوب هستی را بازگو میکند ,و
این عمل آرام آرام انسان را از حیطه خشم و خشونت به حیطه صلح و آشتی که
حیطه عشق است منتقل میکند,واین بازگشت یکی از راه های عشق است,
پاینده باشید. 

قضاوت و داوری

یقینابا کار قاضی و قضاوت آشنا هستیم, ازداوری و شاکی و متشاکی  اطلاع

داریم, حکم قاضی را به خاطر بیطرفی او قبول داریم,وقتی قاضی در میانه نشست

و شاکی و متشاکی در دو سوی او ایستادند ,یعنی قاضی میداند که در این دو

یک حقی جاری است ,اگر بدون قضاوت و پیش داوری نباشد نمی تواند حق را

تشخیص دهد و حق در اسارت را آزاد کند , پس کار قاضی تشخیص حق ازناحقی

است با تشخیص راه کارهای امر قضاوت که بیطرفی وپیشداوری نکردن یکی از

ارکانهای امر داوری و قضاوت است,این مثال را زدم برای سهولت بیشتر , اگر ما

این مثال را به خودمان برگردانیم ,میبینیم که در عرض روز ما درست مثل آن قاضی

در هر لحظه بین حق و ناحقی در حال انتخاب و قضاوت هستیم ,حق خودش را از

طریق واقعیت های بیرونی عیان میکند ومنتظر آزادی خودش و جاری شدن ازطریق

ماست ,و اگر ما تشخیص داوری را نداشته باشیم امکان زیر پا گذاشتن حق از ما

زیاد است ,آزاد شدن و جاری شدن حق یعنی ,, جاری و ساری شدن شادی ,,

حق در خودش شادی دارد و با آزاد شدن خودش شادی را نشر میدهد ,شادی

از طریق داوری درست پخش میشود و ما در زمره کسانی خواهیم شد که شکرو

شادی پخش میکنیم, نگاه خوب و یا نگاه بد به هر واقعیت ما را از چهارچوب حق

دور میکند ,ما در عرض روز اگر توجه کنیم به آنچه میکنیم شاید پی ببریم که فقط

خود ما چقدر مانع شادی هستیم ,ودر نتیجه چقدر در راه آزادنشدن شادی تلاش

میکنیم که در نهایت مانع شادی خودمان شده ایم ,اینها نکات بسیار مهمی

هستند که بایستی به آنها توجه داشت ,مثلا  و به طور مثال , در خانه هستید و

ناگهان مهمانی سرزده می آید ,ما میتوانیم به این لحظه دو نگاه داشته باشیم,

یکی با نگاه پیشداوری و چراهای زیادی را مطرح کردن ونگاه دیگر اینکه دراین لحظه

با توجه ,حق را از وجود مهمان که واقعیتی است آزاد کردن,که حق را ارج نهادن

است ,وشادی از این طریق جاری شدن ,واین یکی از راه های عشق است ,

پاینده باشید. 

راه کمال ضد خشونت

از بدو تولد انسان تا به امروز,انسان در راه تکامل و رشد قدم میگذارد,به طرف
کمال در حرکت است, پس نقص و ناقص بودن اجتناب ناپذیر است ,همه ما نیازمند
هستیم, نیازمندی و نقص دو روی یک سکه هستند , پس اولین توهمی که ما در
آن اسیر هستیم و بایستی از آن  آزاد شویم ,دست برداشتن از کامل بودن و پرفکت بودن است,با دست برداشتن از کامل گرایی ,مقدار زیادی از انرژی ما آزاد خواهد شد, پذیرش خودمان به عنوان یک موجود خطاکار که میخواهد راه درست را یاد بگیرید,در این صورت ماقدم به راه کمال میگذاریم,چرا انسانی که ناقص است ادای انسان بی نقص رابایستی بازی کند,دست برداشتن از این بازی مارا از  اسارت آزادمیکند,توهم کامل گرایی و سعی در بی نقص بودن ما را بیمار کرده ,انسانی که نقص را پذیرفته ,به طرف کمال که برای ما نسبی است ,حرکت میکند و در راه ,ساخته میشود و میسازد,در صورتی که انسان هایی که راهی را طی نکردند و می خواهند همیشه پرفکت و کامل باشند ,فشار بیش از حدی را بایستی تحمل کنند که همین فشار آنها را از پا درمی آورندودرنهایت آنها را بیمار میکنند,وانواع واقسام توقعات در آنها رشد میکنند,در صورتی که کسانی که به طرف کمال و رفع نقص ویادگیری وسازندگی روی می آورند, توقعات در آنها آرام آرام کم میشوند, توقعات ریشه خشونت است ,توقعات اژدهای هزار سری است که نمی توان تمام سرهای آنرا قطع کرد,هر چقدر به طرف کمال و آگاهایی حرکت کنیم و بیدارتر شویم ,توقعات آب می شوند ,از دیگران برداشته میشوند,وما از این طریق به یک استقلال نسبی خواهیم رسید,ما در ابعاد زیادی بایستی آگاه شویم,
کم شدن توقعات ,خشک شدن خشونت در ماست ودر نتیجه رشد لطافت در ما,
تنها راه ازبین بردن خشونت در دنیا ,رفتن به راه کمال است ,وهرکسی این وظیفه
را دارد ,این وظیفه روحانی ماست,این استقرار در بهشت است,کمال مطلق
خداوند است ,تنها راه نجات ما ,همین است,پاینده باشید. 

 

رشد وزندگی

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت.آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد
داستان بالا در عین زیبایی نکات زیادی را گوشزد میکند ,  که اگر امروز در بندیم از نشناختن کارکردقوانین جهان هستی است ,که اگر درفقر و نابسامانی گرفتاریم ,نه از کم کاریخداوند است ,بلکه از نشناختن حق زندگی است که همه انسانها و موجودات در همه رده از نعمت تجربه زندگی ,که جزیی ازظهور خداونددر آن است,را دارند.  وما آنرا به انحای گوناگون زیر پا میگذاریم,سفره ایی گسترده است با تمام غذاهای مادی و معنوی ,که اگر  حق را رعایت
کنیم ,به اندازه کافی نسیب همه خواهد شد,بایستی اجازه بدهیم دیگران هم زندگی را ,ظهور و حظور خدا راتجربه کنند , رشد در میدان زندگی, حظور دارد نه
در میدان مرگ و نابودی ,در رفتن به سمت نابودی و تخریب که رشدی نیست,در
صبر و ماندن و استقامت و پایداری و پیدا کردن راه و جواب ,رشد پدید می آید, که
اگر زندگی را با تمام ابعاد آن پذیرا باشیم , که گام اول این پذیرش ,به رسمیت
شناختن حق زندگی دیگران به اندازه خودمان است,اگر این گام را برنداریم ,رشدی
درکار نیست,همه ما دنبال رشد هستیم ,ولی رشد را با اندوخته و ثروت نمیتوان
اندازه گیری کرد ,قدرت, حاصل و میوه رشد است که درنتیجه درافتادن ما با زندگی بدست می آید,وقتی در رنج و درد هستیم , حتما در جستجوی زیر پا
گذاشتن قانونی از قوانین الاهی بگردیم ,که توسط ما شکسته شده ,دنبال مقصر
در بیرون از خود نگردیم ,یادمان باشد تنها چیزی که ما با خودمان می بریم قدرتی
است که از زندگی کردن درست و بر مبنای قانون الاهی کسب کردیم,ما 
بایستی سالم به دنیای بعد از مرگ که انگار زاده شدنی است به زندگی جدید ,
قدم بگذاریم,که اگر ناقص به دنیای پس از مرگ زاده شویم ,زندگی بسیا ردشوار
خواهد بود,کودک را در بطن مادر در نظر بگیرید , بطن مادر  برای کودک دنیایی است
کامل ,نه پایی به کار او می آید و نه دستی ,در این دنیا اندام ها ساخته میشوند
برای دنیای جدیدی که کودک تصورش را هم نمی کند, حالا اگر مادر بهداشت را
رعایت نکند وهر کاری خواست انجام دهد و باعث آسیب جنین شود, کودکی
ناقص متولد میشود که زندگی بسیار دشواری را خواهد گذراند,در این دنیا مادر
,خود ما هستیم ,که با آگاهی و خردمندی ,اعضایی که در بطن زمین ساخته
میشود وبه کار دنیای بعد می آید ,را متوجه باشیم,پاینده باشید. 

 

انسان طبیعی

جسم وجان بدون دخا لت ما کار خودش را انجام میدهند وما هیچ کاری در باره
آنها نمی توانیم انجام دهیم ,ولی بخشی از هستی و وجود ما قابل تربیت و بهره
گیری هستند که ما امکان دارد از وجود آنها باخبر نباشیم ,قسمتی از وجود ما که
در ادبیات به عنوان نفس از آن یاد کرده اند به گوش ما آشنا است ,مسله مهم
کاربرد نفس در زندگی ماست ,این بخش از وجود ما در ارتباط با یادگیری هایی
که تبدیل به عمل میشود مربوط است ,اگر این تعالیم بر خلاف قوانین الاهی و
هستی مطابقت نداشته باشد ,نفس , بیمار میشود ,واراده  بیمار به طرف قدرت
وقدرتمندی میرود ,پس هر کسی که به دنبال قدرت میرود نفسش بیمار است ,
اراده بیمار به دنبال قدرت بنا به تعریف قدرت در جایی که پرورش یافته میرود,برای
تخریب,حالا درجات تخریب می تواند متفاوت باشدولی فقط یک راه برای اینکه نفس
به سلامت برسد وجود دارد , اینکه انسان دست از قدرت گرایی بردارد و برود به
طرف اخلاقیات ,راز به سلامت رسیدن نفس و یا والد درون ,,,اخلاقیات,,,است .
که صد البته مسله بسیار عمیق است و در چند خط قابل گفتن نیست .که با به
سلامت رسیدن نفس , نیرویی در درون ما بکار می افتد که قبلا , نمیتوانست کار
طبیعی خودش را انجام دهد .
قسمت دیگر از وجود ما که گرفتار بیماری است و ما با عوارض های آن آشنا هستیم مثل حسادت و کینه و اضطراب و افسردگی و غیره ,نیروی عشق و شهود ماست ,وقتی ما لحظه حال  و واقعیت این لحظه را با تجربه های گذشته
قضاوت میکنیم ,واین کار همیشه تکرار میشود ,قسمتی از وجود ما بیمار میشود
یعنی کار طبیعی خودش را نمیتواند انجام دهد ,امروزه برای سهولت فهم آنرا کودک
درون نامگذاری کرده اند,قضاوت کردن این بخش از وجود ما را بیمار میکند ,راه
درمان فقط یک چیز را کنترل کردن است ,,,قضاوت ,,,نکردن.وقتی جلوی قضاوت
کردن را میگیریم ,نیرویی در درون ما به کار می افتد بنام نیروی شهود ,که واقعیت
لحظه حال را میبیند وعشق که همان حس مسولیت است بکار می افتد واین
بخش از وجود ما به طبیعت خودش برمی گردد,وحالاهر کدام از دو بخش ما که
قبلا خود عمل می کردند,اطلاعات خودشان را به بخش دیگر از وجود ما که از
کارایی لازم برخوردار نبود ,,بالغ و عقل ,, میدهند تا دستور عمل از طرف بالغ ما که
با رعایت اخلاقیات و مسولیت ,دستور عمل میدهد ,وآرامش در این لحظه برقرار
است ,که بالغ با بکار گیری از دانش امروز وحذف آنچه که به درد این لحظه نمیخورد
در پی انتخاب های درست هست ,در این لحظه انسان به حالت طبیعی خود
برمیگردد و دریچه ایی دیگر بر روی او گشوده خواهد شد ,امیدوارم مفید باشد,
پاینده باشید. 

 

اولین قدم سفر

خیلی از اوقات ما از روی خشم و یا اضطراب و یا سایر هیجانات تصمیم میگیریم و
انتخاب میکنیم ,ولی بعد از مدتی پشیمان میشویم ,اکثرکسانی که دست به قتل
زده اند و یا نزاع کرده اند و یا هزاران عمل احساسی دیگر,همه ابراز پشیمانی
کرده اند, و میتوان نمونه های بیشماری آورد که ثابت کرد هرنوع انتخاب و تصمیم
گرفتن از روی احساسات خطا است, ولی چرا ما  ودیگران باز تکرار وتکرارمیکنیم
وباز پشیمان و نادم از عمل خودمیشویم ,درواقع درموقع عمل, احساسات در حکم
عقل وچشم ما کار میکنند ,در واقع ماغیراز این راه ,راه دیگری را یاد نگرفتیم,در
واقع ما نمیدانیم و ناخودآگاه یاد گرفتیم در برابر هر کنشی واکنشی احساسی
بروز دهیم ,این بدین معناست که ما واقعیت لحظه حال را با نگاه دیروز می نگریم,
این بدین معناست که ما واقعیت لحظه حال را باتجربه دیروز خود می خواهیم
حل کنیم ,ما با این نوع نگرش به مشکل می خوریم ,پدر میخواهد مشکلات امروز
فرزندان خودرا,با راه حل های گذشته ,که زمانی کارایی داشت, حل کند ,وخیلی
مسایل دیگر که بهتر از من میدانید ,کاری که ما بایستی انجام بدهیم این است
که ,اولا به ساختار ومکانیزم این نوع اعمال آگاه شویم ,یعنی در درجه اول بایستی
بفهمیم که تمام عملکرد ما احساساتی است ,ودرک کنیم که این نوع عملکرد
درست نیست ,نوجوان,جوان,بزرگ سال ,اگر احساساتی عمل میکنند به مشکل
برمی خورند,برای رفع این بزرگترین مشکل روان انسان ما بایستی با آگاهی,
 سعی در کنترل این نوع واکنشها کنیم, کنترل احساساتی که نتیجه اش ندامت
است ,تمرین کنترل  ,آغاز این سفر با اولین قدم شروع می شود ,وتا مرگ
ادامه خواهد داشت,وقتی که ما این نظم را تمرین کردیم و کنترل را تمرین کردیم
خلایی در ما بوجود می آید ,یعنی در این لحظه ما نمی دانیم با  واقعیتی که
اکنون روی میدهد ,چگونه با آن برخورد کنیم ؟
وقتی به این نقطه رسیدیم ,پی میبریم که نیرویی نهفته در درون ما ,که از مدتها
خفته بود,به کار افتاده ,درست مثل کسی که دارد استعدادهای خودش را تربیت
می کند ,موسیقی ,آواز ,نقاشی و غیره که بایستی از قوه به فعل ,آنها را درآورد,
این نیروی درونی انسان را, ما نامش گذاشته ایم عقل,وقتی چشم احساسات و
هیاجانات بسته می شوند , جشم عقل باز میشود , وعقل راه و روش خودش را
دارد,حالا ما یاد می گیریم که با چشم عقل به واقعیت لحظه حال نگاه کنیم ,و
این هم نسبی است ,در راه ما از احساسات خشم و اضطراب و کینه و حسادت
وسایر احساسات بدی که آسیب های فراوانی نسیب ما کرده اند,آزاد خواهیم
شد,با کنترل ,اعتمادبنفس ما زیادتر خواهد شد ,با دیدن واقعیتهای لحظه حال
وبررسی های عاقلانه و استدلال های درست ,ماانتخاب های درست میکنیم که
نتیجه اش یقیننا درست خواهد بود ,با کار کرد عقل ,ترازو ومیزان بدست می آوریم
ودرک وتعریف صیحح تری از مفاهیم خواهیم داشت و   دانایی و توانایی انسان با
جبران کمبودهایی که از نظر علمی و آگاهی به آن دچار هستیم,بالا میرود,و به
راه سلامت می افتیم و از رفتارهای بیمار گونه پرهیز میکنیم و الا آخر,اگر در چهارچوب این نوع عملکرد هستیم ,بایستی راه نجاتی برای خود پیدا کنیم ,من این راه نجات خودم را پیدا کردم ,وخواستم خیلی ساده آنرا بیان کنم و با شما شریک شوم,والبته همه اینها  نسبی است ,در هرزمان با جیز تازه ایی کامل و کاملتر میشود ,وهیچ اتمام و پایانی ندارد و این یک فرآیند است , سفر با همین اولین قدم شروع میشود ,پاینده باشید. 

 

کشف ومکاشفه معنا

انسان دارای سه بخش است, بخشی از ما که میبینیم ,جسم ماست که شرایط
و قوانین خودش را دارد و متعلق به مانیست وبه عنوان یک وسیله در اختیار ماست
وبا پایان یافتن عمر به خاک که جزیی از املاک این کره خاکی است بر میگردد ,و
بخش دیگری از وجود ما که آن هم امانتی است ,جان و یا زندگی است که خداوند
مهربان به تمام بندگان خود در مدت مشخصی فیض و هدیه ایی عطا کرده که ما
در این مدت که مهمان خداوند هستیم  از این موهبت استفاده کنیم ,که این قطره
در آخر, به دریا برمیگردد ,قطره ایی به نام جان و زندگی که به دریای بیکران و
جاودان باز میگردد و از آن ما نیست,کم و بیش آگاه از جان هستیم  ,عزیزانی
که جان به جان آفرین دادندورفتند و ما دیدیم که زندگی ادامه دارد و هیچ خللی
در آن بوجود نیامد,پس جسم و جان بدون دخالت من وتو کارش را بدون نقص و
در حد کمال انجام میدهد , قسمت سومی ظاهر میشود که ناقص هست و
در پی کمال میرود ,کمال ومطلوب را میخواهد,ارزش میطلبد ,آنچه ندارد را میخواهد
و وقتی خوب توجه میکنم ,میبینم که انسان های زیادی تلاش میکنند برای رفتن به
عمق معنا ,کشف ومکاشفه معنا ,یعنی این قسمت از وجود ما با جستجو و کشف ومکاشفه در معنا ,شروع به بکار افتادن میکند,وجود حقیقی ما در اثر کشف معنا است که بکار می افتد,جسم و جان وجود واقعی ما هستند ,ومعنا به قسمت واقعی دیگر ما غذای مطلوب برای رشد کردن میرساند,وما به سمت واقعی بودن و واقعی شدن گام برمیداریم,یعنی از نقص به طرف کمال,
مادام که در راه معنا قدم نگذاریم غیر واقعی هستیم ,یعنی توان و قدرت تشخیص
واقعیت را نداریم ,یعنی فلاکت زندگی بشر امروز برای همین
غیر واقعی بودنش است ,برای اینکه قسمتی از وجودش که با رفتن به دنبال معنا
بکار می افتد,کار نمیکند,بشری که نوان دیدن واقعیت و حقیقت ,واقعیت که
آنچه هست و حقیقت را که آنچه باید باشدرا ندارد ,وقتی این قسمت از وجود شروع به کار میکند ,رشد میکند و درست مثل دانه ایی که درختی را در دلش نهان دارد ,تبدیل به نهال واقعی خواهد شد ,درختی که ریشه هایش رادر آب معنا فرو برده و از آن سیراب میشود,این تنها راه رهایی از رنجی است که ما گرفتارش هستیم ,اقیانوسی که پایانی ندارد ,که هر چقدر بیشتر در معنا فرو رویم ,واقعی تر خواهیم شد,و هرچه واقعی تر شویم از درد و رنج رها و آزادتر ودر نتیجه شادتر و مسول ترو عاشق تر ,پاینده باشید. 

 

فلاح و کشاورز

تا به حال کار کشاورزی را بررسی کردید,کشاورز زمین را می شناسد ,میداند
چه می خواهد بکارد,دانه را می شناسد, با دانایی زمین را شخم میزند ,دانه را
با آگاهی می کارد ,از کود و آب که به وقت به آنها برساند , باخبر است ,در تمام
مراحل رشددانه ,مواظبت میکند,و میداند که محصول آنچه که کاشته چیست,و در
زمان برداشت ,راضی ورضایت مند است , حاصل زحمات او در دنیای مادی ,نتیجه
ومحصولی است که بدست آورده,و در دنیای روحانی رضایت.
هر کدام از ما ,درست مثل آن کشاورز ,هر لحظه در حال کاشتن دانه ایی به نام
عمل در زمین روح خود هستیم,هر عملی که از ما سر میزند ,انگار دانه ایی است
که ما داریم میکاریم, وهر دانه ایی که کاشته می شود ,نتیجه و محصول دارد,ولی
سوال و پرسش بزرگ این است که آیا ما می دانیم که چه می کاریم ؟
آیا از محصول و نتیجه آنچه کاشتیم با خبریم ؟
آیا درست مثل یک کشاورز عمل میکنیم؟ آیا بر این امر واقف هستیم که آنچه امروز
درو می کنیم ,حاصل و نتیجه انتخاب و کاشتن ,دیروز خودمان است ؟
آیا بجای گله وشکایت از تقدیر و سرنوشت ,یک لحظه به آنچه کاشتیم و عمل
کردیم,توجه کردیم ,آیا انتظار داریم که از عمل و انتخاب اشتباه ما ,نتیجه و محصول
درست, به عمل بیاید ؟همه ما بایستی تلاش کنیم که به رتبه یک کشاورز دانا
خودمان را برسانیم ,کشاورزی که میداند چه می خواهد .
گله از سرنوشت و تقدیر را از دایره دانایی خود دور کنیم ,قدری تامل کنیم به حال
خود ,ببینیم کجا هستیم ,توجه به آنچه کردیم و انتخاب هایی که کردیم ,چاره ایی
در اصلاح آنها نداریم ,باید از انسانهای دانا و فلاح کمک بگیریم,هر طور شده آنها را
پیدا کنیم تا خودمان را در مداری که نور خداوند می تابد ,خود را قرار دهیم ,روح ما
نیازمند گرمای تابش نور خداوند است,درست مثل نور خورشید ,پاینده باشید. 

 

حجاب و پرده

داستان ابراهیم وقربانی کردن اسماعیل را همه شنیده ایم ,درجایی که اسماعیل
بزرگترین دلبندی ابراهیم بود ,وخداوند او را آگاه کرد وامر به قربانی کردنش داد  و
ابراهیم درک کرد که اسماعیلش پرده ایی و حجابی است بین او خداوند , پس
تصمییم گرفت اورا قربانی کند,این یک واقیعت کتمان ناپذیر زندگی امروز هرانسان
است,هر کدام از ما اسماعیلی داریم که شماره یک زندگی ماست ,وخداوند در
رتبه بعدی است ,پول وثروت و مقام وفرزند و ,,,,,غیره,هر کدام میتوانند شماره
یک ما در زندگی باشند,وهمین دلبستگی نه تنها جایگاهی خدایی برای ما دارند
بلکه عامل و سبب در رنج نگهداشتن ما هم هستند,رنجی که انسان امروز میکشد ازهمین است که درجایگاه و محل حظور  خداوند ,بت هایی نشسته اند که نبایدباشند,آگاهی از بت ها که ما به آنها دلبسته ایم از اهمیت بسیاری برخوردار است,تا وقت و زمان باقی است آنها را قربانی کنیم ,که اگر آنها که جای حقیقت را گرفته اند,را قربانی نکنیم ,دنیا و هستی دست به کار خواهند شد تا به نحوی,آ نها را قربانی کنند و آن وقت کاری از دست ما بر نمی آید ,جز تسلیم,
از سر ناچاری ,مرز بین رنج و شادی که به حجابی تعبیر شده ,همین دلبستگی
من و تویی است که اگر آگاهانه آنرا قربانی کنیم ,از حیطه رنج به حیطه شادی
که حیطه نور است نقل مکان کردیم,پاینده باشید. 

 

یکی از راه های عشق

فرض کنید که در سیاره ایی مثل زمین,  همه چیز بود ,ودر این کره خاکی تنها
انسان زنده , شما بودید, ودر کره خاکی طلا , الماس , وهزاران چیز ارزشمند هم
بود,و شما بودید و هزاران هزار ثروت بیکران , قصرها و خانه های خالی ,بانکهای
پر از پول و دلار و غیره ,ولی کسی دیگر نبود,حالا چه میکردید,به نظر من همه را
رها میکردیم و دنبال کسی مثل خودمان میگشتیم, ارزش  طلا و الماس از وجود انسان, است ,اگر انسان روی کره خاکی وجود نداشت ,زمین هیچ ارزشی
نداشت,پس بزرگترین ارزشها را انسان داراست,قصر بدون انسان ,خانه و کشور و
دنیای بدون انسان ارزشی ندارد, همه چیزها با وجود انسان ارزش پیدا میکند,پس
چرا انسان با این همه ارزشمندی,  که حتی خداوند به تمام فرشتگانش , امر به سجده کرده,در چشمان هم,  اینقدر از ارزش افتاده,جرا به این روز افتادیم که تمام ملاک ارزش,مادیات شده , درجایی که  خداوند فرموده  , که همه چیزها را برای تو آفریدم وتورابرای خودم,,در این کلام که از ارزش عظیم انسان صحبت میکند, , چرا ما به ارزش خودواقف نیستیم,چرا ما ذره ایی از این بیکران ,اینطور باهم رفتار میکنیم,این اشکال از کجاست؟تا جه موقع میخواهیم ادامه بدهیم ,وقتی خداوند میگوید همه چیزهارابرای تو آفریدم , یعنی همه چیز , مادیات و معنویت ,جایی برای فکر نیست که چه چیز بالاتر از انسان است ,دین , زیبایی ,مادیات,وغیره که برای انسان آفریده شده ,ولی چرا  ارزش امروزانسان با
داشتن هایش  محاسبه میشود , صد در صد بدون کوچکترین شکی بایستی خدا
را از این نابسامانی خارج کرد ,ما با خداوند هیچ مشکلی نداریم , هرچه مشکل
 هست ,ما با خودمان داریم ,و ااین مشکل از زمانی شروع شد که  ما پا روی حق
وحقوق انسانی دیگر گذاشتیم,وپایمال کردن حق و حقوق ,عادتمان شد ,چرا راه
دور میرویم , از خودمان و از خانواده ونزدیکان خودمان شروع کنیم , اندیشیدن و
توجه به این مسله ما را به نتایجی خواهد رساند ,بایستی اعتراف کنیم که نه ما
از حق خودمان باخبریم نه از حق دیگران ,وقتی آگاه به این مطلب نباشیم ,خیلی
راحت حق را پایمال میکنیم ,نتیجه آن را به وضوح در همه جا میبینیم,بیایم سر
تعظیم به کلام خداوند بیاوریم و انسان و انسانیت را سرلوحه تمام ارزش ها قرار
بدهیم,دیگر بهانه ایی که نمیدانستم , در این زمان که انسان به بلوغ رسیده ,
قابل قبول نیست, نگاه مان را اگر تغییر دهیم ,همه چیز تغییر میکند,این یکی از
 راه های عشق است , پایمال کردن حق اگر در کوتاه مدت لذتی به ما بدهد
در دراز مدت ما را بیمار و رنجور میکند ,رعایت کردن حق و ملزم شدن و ادراک به
حق ,جزیی از بهداشت روانی ماست ,پاینده باشید.  

 

تو همه اندیشه ایی

 آیا تا به حال عاشق شدید؟
انسان وقتی عاشق میشود ,انگار وارد فضایی دیگر وکیفیتی دیگر میشود ,بااینکه
با همه هست ولی ,باهیچکس نیست,باهمه در این دنیاست,ولی هیچکس بااو
درکیفیت عاشقی نیست,سرلوحه و نگاه او به معشوق است ,بجز او کسی را
نمیبند,او دیگر نیست ,اوغرق در معشوق شده,هر چه میبیند اوست وهرکاری که
میکند برای اوست,این مثال را زدم برای درک بهتر.
حالا من وتو تاریخ ادبیات ایران را قدری میدانیم,از مولوی و حافظ و عارفان عاشق
کمی خوانده ایم ,از پیامبران واز بزرگان دنیا هم قدری میدانیم, وادراک میکنیم که
این عاشقان با تلاش مداوم به جایگاه امروزی خود رسیده اند,با تامل به زندگی
آنها یک نقطه مشترک در آنها میتوان یافت,آنها در آغاز به مقام و ارزش انسان پی
برده اند,در دنیا طلا و الماس و غیره ,مادیات ارزشمندی هستند که هر کدام
جایگاه خودشان را دارند,وارزش هر کدام با کاری که میکنند ,معلوم میشوند ,,,
بگذریم از سوداگران زر و سیم که نادان از درک ارزش واقعی هر چیزی در آن نفس
آخر ,خواهند فهمید ,زیان کرده اند,,, انسان هم درست مانند طلا و الماس دارای
ارزش است ,ارزش های نهفته در وجودش که دراثر کار آشکار میشود ,ما با کار
کردن روی عناصر انسانی نهفته درونی ,ارزش و قیمت پیدا میکنیم,مولوی و شمس
 وهزاران هزار بزرگوران عاشق بی قیمت شده اند,یعنی آنقدر قیمتشان زیاد شده
که باملاک مادی نمیتوان آنها را مقیاس کرد,درآغاز کار,  الگویان ما این بزرگواران
هستند,آنها انسان را سر لوحه تمام کارهایشان قرار دادند ,انسان, معشوق آنها
بود,برای آنها انسان ومقاوم او  ابزار رسیدن به قیمت و ارزشمندی  بود,پس آنرا
نه تنها دست کم نگرفتند ,بلکه از آن نردبانی ساختند برای وارد شدن به دنیایی
که فقط عشاق آنرا درک میکنند,این رندی آنهاست,تامل در انسان ,, تو همه
اندیشه ایی بقیه پوست و گوشت و ریشه ایی, ,فهمیدند که انسان  زیبایی را و
خوبی را درستی و صداقت را دوست دارد ,یعنی زیبایی او را به شادی میرساند
وزشتی او را اذیت میکند, درک کردند درستی را دوست دارد و دروغ او را ناراحت
میکند و دها نمونه دیگر که با او هماهنگی دارد و ضد آن او را از تعادل خارج میکند,
پس این سر نخ را گرفتند و رها نکردند ,وشروع کردند به کار و تمرین ونظم وآموزش
وتربیت و دسیپلین در این راستا ,و آرام آرام انسان ,رفت کنار و سرلوحه کار آنها ,
زیبایی و درستی و صلح و خدمت و دانایی و آگاهی و نیکویی و محبت و ده ها
نمونه دیگری بود که در آن لحظه آنها فقط آنها را میدیدند,آنها آگاهانه وارد حیطه
عشق شدند,همه ما این حیطه را دوست داریم ,چه کسی است که زشتی و دروغ وبی عدالتی را دوست داشته باشد ,آن کسی هم که در زشتی دست و پا میزندوقتی از محبت و زیبایی کلامی میشنود ,خوشش می آید ,این ذات و فطرت
ماست ,بیاید کار را از همین جا شروع کنیم و آنچه ضد فطرت ماست را با تمرین
وکار از زندگی خود حذف کنیم ,مهمترین وبزرگترین قدم ,همین قدم اول است ,به
نتیجه اش فکر نکنیم ,اینها راه های عشق هستند,پاینده باشید.  


سیمرغ

داستان سیمرغ عطار نیشابوری راکه شنیده اید :
مرغها از زندگی روز مره خسته شده بودند از اینکه کاری ندارند جز این که هر روز بالا و پایین بروند و تخم بگذارند و دانه بخورند.
برای همین نزد هد هد رفتند و از او راهنمایی خواستند که چه کنیم. هدهد گفت در کوه قاف مرغی است به نام سیمرغ. پیش او بروید و از او بپرسید. او راه کمال را به شما خواهد آموخت ولی راه سخت است و هفت دریا و هفت کوه و ... در میان راه است ، هر کسی نمیتواند طاقت بیاورد.
مرغان رفتند و در بین راه برخی خسته و برخی زخمی از ادامه راه باز ماندند. در نهایت فقط 30 مرغ توانست برسد. آنان هر چه گشتند سیمرغ را نیافتند و عاقبت گفتند نکند سیمرغ خود ما 30 مرغی هستیم که توانسته ایم از بندهای مختلف رها شده و به اینجا برسیم
و بدین سان بود که مرغان که باهم در پی کمال بودن را تاب آورده بودند به سیمرغ افسانه ای دست یافتند ...
ما به دنیا نیامده ایم که خداوند را اثبات کنیم ویا آنرا رد کنیم ,نه با اثبات و نه با رد
خداوند ,نظم دنیاذره ایی جابجا نمی شود,حقیقت کار خودش را میکند ,اگر صبح تا شب ما از خورشید خوب یا بد بگوییم,ذره ایی اخلال در کارش ایجاد نمی شود,
قبول خداوند وادراک قوانین الاهی ما را از بلا و آسیب وضرر و زیان در امان نگاه
میدارد,ولی مسولیت ما به عنوان اشرف مخلوقات رسیدن به کمال وشناخت
وآگاهی به انسان کامل است,خداوند ذره ایی به پرستش ما نیازی ندارد ,ستایش
وپیروی از او,یک سیستم بهداشتی روحی روانی جسمانی است,که در نهایت
به نفع ما ست,ولی این دنیا و همه موجودات به همکاری ما با هم نیازمنداست,
واین همکاری زمانی به وقوع خواهد رسیدکه ما ,من ,را به , ما تبدیل کنیم ,زمین
ما ,منافع ما ,آزادی و صلح ما ,وکسی که به ما رسیده در واقع به سیمرغ رسیده
همه فسادها زمانی رخ میدهد که انسان به من فکر میکند,وراه عرفان و معرفت
در همین دو کلمه است ,از من به ما رسیدن,اگر امنیت هست برای ما , اگرآرامش
وآسایش هست برای همه  ما,و الا آخر ,,
داستان سیمرغ رسیدن از من به ما است ,این مسولیت اصلی ماست ,ودراین راه
آموختن ,پروراندن ,تعلیم و تربیت شدن , و پیمودن راه خالی شدن از اغراض
شخصی وپاک شدن و آرام آرام ,آدم شدن ,طی طریق ماست ,خداوند با عشق
به سراغ ما می آید ,که اگر آنرا قبول نکنیم ,با عدالش با ما برخورد میکند, عشق
خداوند همان انسان کامل است ,پاینده باشید. 

 

پرواز

پرواز پرنده را دیده ایم ,با دو بال پرواز میکند , امکان اینکه با یک بال پرواز کند را
ما نمی توانیم تصور کنیم , انسان نیز مانند پرنده دوست دارد پرواز کند ,پروازانسان
مثل پرنده نیست,پرواز انسان در واقع حالتی از رشد را بیان میکند,یعنی انسان
مثل پرنده دارای دوبال هست ,که برای پرواز کردن هر دو بال آن بایستی کار کند
که هر کدام از بالها اگر کار نکند ,پرواز غیرممکن است.
یکی از بالهای انسان مادیات است و دیگری معنویت و روحانیت ,که رسیدن به هر
دو جنبه آن ,انسان را در تعادل نگاه میدارد,وافراط و تفریط در هر جنبه از آن انسان
را از تعادل و در نتیجه از رشد که ما آنرا به سمبلیک ,پرواز کردن می نامیم,باز
میدارد,جنبه اول نیازهای مادی وامنیتی ماست,که همه انسانهای روی کره زمین
یک زندگی معمولی وامکانات علمی و بهداشتی واستفاده ازسایر مواهب و نعامت
خداوند رابا کار و تلاش ومدیریت درست بدست بیاورند, وافراط و تفریط در این حیطه
یعنی خارج شدن از تعادل ,یعنی جا ماندن از کاروان رشد ,یعنی شکستن یکی از
بالهای پروازمان,کنترل کردن حرص و زیاده خواهی وشهوت پرستی و ده ها نمونه
که باعث افراط میشوند و کنترل تنبلی و نرفتن و تن ندادن به کار وتلاش و ده ها
نمونه تفریط که مارا زمین گیر میکند ,افراط و تفریط باعث شکستن یکی از بالهای
ما میشود,بال دیگر ما معنویت و روحانیتی است که درست مثل مادیات بایستی
با کار و تلاش آنرا درک کرد ,واگر از دام افراط و تفریط آنرا نجات ندهیم ,بال دیگر ما
شکسته خواهد شد ,وتوان پرواز از ما گرفته خواهد شد ,درک اصیل روحانیت
درونی انسان که هیچ ربطی به بیرون از وجود ما ندارد ,وکار در این راستا و بیان
وظهور استعدادهای درونی برای ساختن دنیای زیبا که تولید شادی میکند,نشانی
از معنویت وروحانیت هر انسانی دارد ,کار در این  جنبه نیز بال دیگر ما را آماده پرواز میکند,وقتی در این دو جنبه به تعادل رسیدیم ,پرواز میکنیم ,و اوج میکیریم ,سکوی پرواز ما از همین نقطه است ,پاینده باشید. 

 

سلامت و تعادل

تمام کارهای حیوان غریزی است ,یعنی تعلیم پذیر نیست ,میبینیم حیواناتی که
به خیال ما رام هستند ولی به یکباره به صاحبانش حمله میکنند,من خودم خیلی
دیده ام, حیوان اگر رام است در واقع شرطی شده به آنچه دوست دارد بدست
آورد,انسان برعکس حیوانات غریزی نیست بلکه تماما تحت تعلیم و تربیت عمل
میکند ,این فرق بزرگ انسان و حیوان است .
انسان سروپا نیاز است ,بعضی از نیازها آشکار و بعضی از نیازها در طی دوران
سن آشکار میشوند, خوردن و آشامیدن و ارتباطات و تفریح و مسکن و آموزش و
پرورش و غیره که آشکارهستند در دوران سن از مربیان خود آموختیم که چگونه
آنها را ارضا کنیم ,مربیان آنطور که یاد گرفتند به ما تعلیم دادند,در بعضی از خانه ها
بعضی از نیازها ,تابو بود,ودرباره آنها نبایستی حرفی زده می شد,ما هم یاد
گرفتیم ,بعضی مهمتر و بعضی کم اهمیت تر,تازه اینها نیازهایی بود که مربی ما
 فکر میکرد همین هاست ,ولی در هر دوره از سن ما نیازهای جدیدی سر باز
میکرد و ما نمیدانستیم که این چیست ,وآرام آرام نیازهای پنهان خودش را  سال
به سال در پهنه زندگی ما آشکار میکرد و غافل از آنها در پی اندک نیازهای مادی
آنها را نادیده میگرفتیم و میگیریم,به طور مثال وقتی نیاز محبت در ما آشکار شد,
اگر مربیان ما آگاهی و دانش لازم را داشتند , به ما یاد میدانند که راه ارضای این
نیاز ,این است که که ما محبت کنیم ,عشق بورزیم ,همه را دوست داشته  باشیم,وما را با زیر مجموعه محبت آشنامیکردنند ,مثل بخشش , ایثار و گذشت , مهربانی و غیره ,و من و امثال من که نتوانستیم درست تعلیم ببینیم,تا به این سن و سال در پی شناخت و دانا شدن به این نیازهستیم,مثلا نیاز به توانمندی وقتی سر باز کرد ,ما یاد گرفتیم که داشتن بیشتر یعنی توانمندی ,پس رفتیم که هر چقدر ثروت ومال ومقام و آنچه در دنیا مرسوم است بدست بیاوریم , این جواب نیاز ماست,ولی مال و دارایی ,امکاناتی هستند برای آسایش و راحت حرکت کردن ,کدام دانا یی را دیده اید که مادیات را عامل قدرت و توانمندی معرفی کند,
این بزرگترین مشکل ماست ,نادانی به نیازهای واقعی وراه ارضای آنها , خیلی
از نیازهای وجودی انسان یا ارضا نمیشوند ویا نادانسته کاری که میکنیم سودی در پی ندارند,انگار تشنه ایم و هر چه میخوریم این تشنگی سیراب نمی شود,
به طور مثال نیازهای مادی که یک واقعیت هستند ,حرمت نفس, اعتماد بنفس,
محبت , خدمت,مهربانی,وصلح وعدالت وکار ده ها نیازی که بایستی شناخته
شوند و راه درست ارضای آنها را یاد بگیریم ,تا سلامت و تعادل حاصل شود,
پاینده باشید. 

تضاد درون

بازرگانی خری داشت که او را خیلی دوست میداشت , دوست داشت که دیگران
هم آن خر را به اندازه او دوست بدارند, وحاضر بود هر کاری بکند که این کار صورت
بگیرد, ولی مردم همیشه خر بازرگان را خر می دیدند ,به هر حال خر در عرض روز
برای بازرگان کارش را انجام می داد, روزی بازرگان فکری به نظرش رسید که هر
روز مقداری طلا به گردن خر بیندازدتا از این طریق برای او احترام و ارزشمندی بخرد , و رفته رفته مقدار طلایی که به گردن خرمی انداخت ,مقدارش زیاد شد تا جایی که اگر تا چند روز پیش صد متر راه میرفت در این لحظه بیش از چندمتر ,نمیتوانست بیشتر راه برود,واین طلا ها نه تنها نتوانست نظر مردم را تغییر دهد بلکه تاثیر منفی در روند کارکردن خود خر گذاشت که در اثرسنگینی طلاها دیگر نمیتوانست مثل گذشته کار کند.
نفس انسان درست مثل همان خر بازرگان است,در جایی که نفس جایگاه خودش
را داردوکار خودش را میکند ,وما دوست داریم که ارزش بیش از حدی برای آن
درست کنیم و احترام برایش بخریم ,تلاش بیش از حدی میکنیم تا آنرا آنچه نیست
بقبولانیم , در صورتی که ماهیت و واقعیت خر با انداختن طلا تغییر نمیکند ,نفس ما
هم ماهیت و واقعیتش با هیچ چیزی باارزشی تغییر نمیکنداین داستان قسمتی از وجود ماست که در پی لذت و شهوت وکسب ارزشهای
دنیا دست به هر کاری میزنیم,وآنچه نسیب ما میشود لذتی زودگذری است که
به هیچ طریقی نمیتوان آنرا پایدار نگاه داشت
نفس کارش لذت جویی است و لذت را در کسب و داشتن مادیات جستجو میکند,این خلاف و غیر اصولی نیست و خوب هم است ولی زمانی تضاد و جنگ و
مشکل بوجود می آید که نیروی دبگری جلوی نفس را میگیرد تا از اصول و
قوانین زندگی و الاهی سرپیچی نکند,پس ما علاوه بر نفس که دروجود ما کار
میکند که فقط آنچه را مادی است میبیند ,نیروی دیگری داریم که درستی و
راستی و صداقت و قانون الاهی را میشناسد,ودر انسان نا آگاه این دو نیرو
در تضاد و مقابل یکدیگرند,وجنگی بی پایان در حال رخ دادن,نیروی بیکران الاهی
مخالف کسب لذت نیست ,ولی مخالف کسب لذتی است که قوانین عشق و
عدالت را نفس زیرپا بگذارد,وحالا ما بایستی نظری به درون بیندازیم و ببینیم
کفه ترازو به کدام طرف سنگینتر است ,انسانهای دانا به این تضاد پی میبرند و
بین این دو نیرو صلح و آشتی برقرار میکنند ,آگاهی سبب صلح درونی را باعث
میشودشناخت و معرفت به این دو نیروی درون ,که یکی مادیات را میبیند و یکی معنویت  را ,یکی از راه های عشق است, هیچ اشکالی ندارد که نفس ما دنبال لذت باشد ولی ازطرفی, نبایدکسب لذت, باعث بی نظمی درونی ما را باعث شود,کارکرد درست این دو نشانه سلامتی ماست . پاینده باشید. 

پاداش

بارها دیده ایم ,در تلوزیون یا سیرک و یا جاهای مختلف که حیوانی مثلا فک یا
شیر و غیره در ازای هر حرکتی که انجام میدهند ,پاداشی میگیرند ,و او به این
پاداش عادت میکند,در واقع اوشرطی میشود, ازآن به بعد هرکاری را برای گرفتن
پاداش میکند,این مثال را برای این زدم که درک آن آسانتر شود,اگر انسان را در
نظر بگیریم ,کودک در هر خانواده ,اگر آنطور که مربی میخواهد عمل کند به طور
یقین پاداش میگیرد و در غیر اینصورت مورد تنبیه قرار خواهد گرفت , کم کم کودک
به این روش عادت میکند و به پاداش گرفتن شرطی میشود,وبرعکس آنهم صادق
است ,شرطی شدن به تنبیه,یعنی کاری میکند که پاداش او تنبیه باشد,واین طی
سالها زندگی و تغییر فرم به نیت و قصد و هدف درونی تبدیل میشود ,فرم وروش
گرفتن پاداش فرق میکند ولی دراصل رسیدن به همان پاداش دوران کودکی است
این به خودی خود اشکال ندارد ولی وقتی در کل زندگی ,نگاه و شرط گرفتن
پاداش, سرلوحه تمام کار میشود ,انسان را دچار مشکل میکند,به طور مثال در
ارتباطات مابین هم ,آنچه در مد نظر است ,در درجه اول گرفتن هر جیزی میتواند
باشد,از یک محبت یک سلام,یک غذا ,.......وغیره که اگر بدانیم درآن مهمانی ما
از پاداشی نصیبی نخواهیم برد به آنجا نخواهیم رفت ,وبیشتر اختلافات سر همین
گرفتن پاداش است,کم ویازیادش,بی ارزش یا با ارزش بودنش,وباتصویری که ما از
خودمان میسازیم هماهنگ بودن و یا نبودنش و ده مثال دیگر,این نیت و قصد و
 هدف اکثر ما شده,یکی از مشکلات فردی,خانواه ایی و اجتماعی و جهانی است
که انسان کاری را برای رسیدن به پاداش انجام میدهد,این تبدیل به بیماری شده,
یعنی اکثریت بیمار شده ایم ,پس در وحله اول بایستی این بیماری موردشناسایی
قراربگیرد,مادام که این تشخیص صورت نگیرد ما در پی درمان آن برنخواهیم
خواست,اولا نیت و قصدهایمان بایستی شناخته شوند,ما یک نیت و هدف
شخصی و فردی داریم که فقط به خودمان وشخص خودمان مربوط میشود ویکی
نیت و قصد و هدف عمومی که از قصد فردی خالی است,واین دو را بایستی از
هم کاملا جداکرد,وهر کدام در جای خودش ارزشمند است,ما بایستی توان
کنار گذاشتن عمل بر مبنای رسیدن به هر نوع پاداش خوب و بد رابدست بیاوریم
که این اولین قدم است ,بعد اهداف فردی خود را بشناسیم,اهداف کوتاه مدت و
بلند مدت ,و برای رسیدن آنها برنامه بریزیم,وتحت آموزش و تربیت ویاد گیریهای
لازم قراربگیریم,ودر اهداف ومقاصد مشترک و عمومی هم بایستی اصول وقوانینی
را یاد بگیرم که مبنای الاهی و انسانی بدون در نظر گرفتن امیال شخصی است,
ما هم سفرانی هم راه هستیم که یک هدف مشترک داریم و آن راه کمال است,
وآنجه  را داریم ,در روی یک سفره میگذاریم تا با هم این سفر را به پایان برسانیم
آموختن و یادگرفتن اصول انسانی و رعایت کردن آنها ونظم دادن خود در این راستا
وظیفه هر کدام ما است ,که لازمه یک ارتباط سالم با هم است,که غیر از این تمام
ارتباطات ما بیمارگونه خواهد بود.پاینده باشید.